چهارشنبه سوری

در زمان ساسانیان ١٠ روز آخر سال را جشن می‌گرفتند و باور داشتند فراوشی یا فروَهر حافظ فرشتگان، برای انسان‌ها و روح مردگان دوباره به زمین بر می‌گردند. در زمان ساسانیان این ١٠ روز به ٢ دوره تقسیم می‌شد: پنجه‌ی کوچک و پنجه‌ی بزرگ که مربوط به ارواح بود و در این ١٠ روز زرتشتیان خانه‌ها را تمیز می‌کردند و در بام خانه‌ها آتش روشن می‌کردند که به ارواح خوش‌آمد بگویند و غذا برای ارواح کنار می‌گذاشتند که هنوز این سنت در بین بعضی از زرتشتیان مرسوم است. آتش در تمام طول شب روشن نگه داشته می‌شد تا اطمینان حاصل شود که ارواح مردگان در تاریکی در امانند. این همان است که جشن سوری خوانده می‌شود که هم اکنون در ایران فقط آخرین چهارشنبه سال را به انجام مراسم آتش‌بازی و روشن نگه داشتن آتش می‌پردازند در حالی‌که در زمان‌های قدیم این جشن در چهارشنبه انجام نمی‌شده است.

مادر

اسطوره عشق مادر

ادامه مطلب ...

عاشق

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

تو


 

دوستی

دوست داشتن از عشق برتر است

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی . اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگها ی تقریبن مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص دارد و میتوان گفت که به شمارهء هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق باشناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست ...

عشق جنون است و جنون چیزی جزء خرابی و پریشانی " فهمیدن " و " اندیشیدن" نیست اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر میرود .
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میافریند و دوشت داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و می یابد .
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن .
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است .
از عشق هر چه بیشتر مینوشیم سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر تشنه تر .
عشق نیرویی در عاشق که او را به معشوق میکشاند و دوست داشتن جاذبه ای در دوست که دوست را به دوست میبرد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست .

عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند زیرا عشق جلوه ای از خودخواهی و روح تاجرانه ء آدمی دارد اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همهء دلها آنچه را او از دوست در خود دارد داشته باشند که دوست داشتن جلوه ای از روح خدا ئی و فطرت اهورایی آدمی است .
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که " هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند " که حسد شاخصهء عشق است ، چه عشق را طعمهء خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست .

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن .
عشق گاه جا به جا میشود و گاه سرد میشود و گاه میسوزاند اما دوست داشتن از جای خویش از کنار دوست خویش بر نمیخیزد ، سرد نمیشود که داغ نیست ؛ نمیسوزاند که سوزاننده نیست .
عشق اگر پای عاشق در میان نباشد نیست . اما در دوست داشتن جزء دوست داشتن و دوست سومی وجود ندارد ...
...
آری ! تو باید بی من دست در آغوش لحظات سرشار از بودن و زندگی کردن باشی و زندگی کنی ... باشی و زندگی کنی ... باشی و زندگی کنی ...
آری ! باشی و زندگی کنی ... که دوست داشتن از عشق برتر است و من ، هرگز، خود را تا سطح بلندترین قلهء عشقهای بلند پایین نخوهم آورد .